مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

پدر و پسر

مانی جونم عزیز دلم مامان ازت ناراحته حالا بهت میگم چرا.دیروز بابات اومد خونه و یه سر رفت بالا بعد که اومد گفت مامانیت و بابایت بالا تنها بودن واسه همین گفته ناهار بیان پایین.بابات گوشت و سیبزمینی وپیاز رو چرخ کرد ومن هم مخلفات رو آماده کردم یه شامی درست کردیم تقریبا ساعت ۱۴:۳۰غدا خوردیم و بابات داشت تعارف میکرد که اگه سیر نشدین موادش آماده هست یه دقیقه سرخ کنیم هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای در اومد!! عمه رویات بود با یه پفک بزرگ پرسیدم ناهار خوردین با خنده گفت نه گفتم الان درست میکنم گفت نمیخواد غذای خودم رو نخورده پا شدم عمه ات اومد وگفت تو برو خودم سرخش میکنم و من هم قبول کردم خلاصه ساعت ۱۶ بود که بعد از چای و میوه رفتن بالا و منو بابات ه...
31 فروردين 1390

ببخش

مانی من جوجو کوچولو مامانت به خاطر خوردن دارو هاش این روزا یه کمی حالش بده و اگه تو هم اذیت میشی ببخش ولی مامان فقط به خاطر سلامتی تو داروهارو میخوره حالا وقتی اومدی و بزرگ شدی میبینی که مامانت اصلا نمیتونه دارو بخوره.امشب هم بابات رفته فوتسال و من تا دیروقت تنهام گفتم بیام و پست جدید بذارم.دیشب هم مثل بعضی شبا تو شیطونیت گل کرد و خواستی مامان رو نگران کنی.شاممون رو بالا خوردیم آخه بابات رفته بود بالا و با مامانیت اینا تصمیم گرفتن که کباب درست کنن.بابات اومد و گوشت رو حاضر کرد و من هم سالاد و سبزی ودوغ آماده کردم بابات زود تر رفت بالا و زنگ زد که من گوجه هم ببرم که مامانیت بهش گفته بود که خودشو نمیتونه بیاره بالا چه برسه به چیزای دیگه واقعا ...
29 فروردين 1390

هفته 33

مانی جونم امروز وارد ۳۳ هفته شدی. جمعه شب موقع خواب وقتی داشتیم با بابات حرف میزدیم من گفتم اگه هنوزم نی نی تو دلم نبود چه کار میکردیم اما بابات چیزی نگفت اشک تو چشام جمع شد و خودم رو نگه داشتم که گریه نکنم.دوباره از بابات پرسیدم الان چه احساسی به نی نی داری گفت هر چی باشه به احساس تو نمیرسه اولش ناراحت شدم اما وقتی ادامه حرفشو زد گریه ام گرفت.بابات گفت الان تو دل تو هست و من نمیتونم زیاد حسش کنم حتی وقتی دستمو میذارم فقط یه حرکت کوچیک رو حس میکنم اما تو تمام این ۸ ماه حسش کردی و الان هم تکون که میخوره بیشتر احساس میکنی من وقتی دنیا بیاد اون موقع واقعا حسش میکنم.خلاصه کلی حرف زدیم اما من نمیدونم چم بود که بی دلیل اشکم میومد بابات ه...
28 فروردين 1390

کم خونی مامان

عزیز دلم امروز رفتم جواب آزمایشم رو گرفتم تنها مسئله مهم کم خونی که دارم بود که به خاطر همین یه کوچولو با بابات حرفمون شد آخه من نمیتونم قرص بخورم و حالم بد میشه بابات هم میگه تقصیر خودته من هر چی میگم دارو هات رو بخور نمیخوری.این مورد تنها نگرانیمون شده من میگم که واسه تو خطر نداشته باشه مهم نیست اما همه میگن واسه من خیلی به چون باید زایمان کنم و کم خونی خطر ناکه.البته خانم دکتر واسم شربت فروگلوبین و سنستول نوشته بابات و هم گفت اگه اینارو نخوری خودت میدونی.الان هم طبق معمول رفته فوتسال و من هم واسش الویه درست کردم که اومد بخوره و باید تا ۱:۳۰ شب منتظرش باشم.بلاخره بابات هم باید یه تفریحی داشته باشه.واسه همین من سخت نمیگیرم که دیر میاد چون س...
27 فروردين 1390

جابه جایی

عزیز دلم نمیدونم امروز چرا اینجوری میکنی!!!انگار که پاتو گذاشتی روی گاز و فقط فشار میدی از صبح که پا شدم از حرکت هات کم شده وفقط پاتو تو دنده هام فشار میدی یه کمی منو نگران کردی. امروز مشغول تمیز کردن خونه شدم نمدونم چرا امسال هر چی خونه رو تمیز میکنم بازم احساس میکنم تمیز نیست.یا من دچار وسواس شدم یا واقعا خونه زود کثیف و نا مرتب میشه.یه سری از کار ها مونده که بابات باید کمکم کنه تا انجامشون بدم.به امید خدا خودت میای و میبینی خونمون با اینکه کوچیک نیست اما یه اتاق خواب داره و من باید واسه تخت تو یه گوشه رو خالی کنم.باید میز کامپیوتر رو ببرم بیرون و کلی کار دیگه خدا کنه بابات غرغر نکنه که الان وقت این کارا نیست.قربونت برم که مامانت رو اینقدر...
25 فروردين 1390

یه روز بد

عزیز دلم امروز وقتی بابات رفت سر کار من هم پا شدم و صبحانه رو آماده کردم تا بابات بیاد و با هم صبحانه بخوریم که بریم آزمایش اما وقتی برگشت ناراحت بود گفت یکی زد به سپر ماشین و در رفت و کلی شاخ و شونه کشید که اگه ببینمش.... بعد از صبحانه حاضر شدم که بریم وقتی رفتم جلوی در دیدم یه شکستگی کوچولو بود اما بابات میگه سپر این ماشین خیلی گرونه و درست کردنش هم کم خرج نیست و گر نه ناراحت نیشدم.تو راه برگشت همش چشمش دنبال تعمیر گاه بود اما من بهش گفتم غروب بده درستش کنن اونقدر ناراحت بود که اومد خونه و خوابید.یه اتفاق هم واسه خودم افتاد چند جای دستمو با روغن سوزوندم اگه بابات ببینه کلی دعوام میکنه و بهم میگه دست و پا.... و چرا حواستو جمع نمیکنی.
23 فروردين 1390

روز پر کار مامان

عزیز دل مامان امروز رفته بودم خونه ی مامانیم.از خرید اومد و کلی سبزی و میوه خریده بود اما نمیذاشت کمکش کنم کلی اصرار کردم تا اجازه داد کمک کنم.آخه واسه خودش هم سخت بود من هم دائم میگفتم چرا سبزی آماده نمیخری واسه چی اینقدر خودت رو اذیت میکنی مامانیم هم گفت چرا اینقدر غر میزنی من از سبزی آماده خوشم نمیاد معلوم نیست چه جوری تمیز و خرد میشه و من هم واسش توضیح میدادم که پخته میشه مهم نیست آخرش گفت پاشو نمیخواد کمک کنی اینقدر غر میزنی بچه ات غر غرو میشه.ناهار رو من درست کردم و خوردیم مامانی هم امیر(داییم)رو مجبور کرد ظرفا رو جمع کنه و گفت بشورشون اون هم در رفت تا ساعت ۱۷ درگیر سبزی ها بودیم و ساعت ۱۸:۳۰ بابات اومد دنبالم آخه شنبه ها و دوشنبه ها ب...
22 فروردين 1390

خراب کاری دسته جمعی

عزیز دلم دیروزغروب(جمعه) بابات رفت بالا و پیشنهاد داد که شام پیتزا درست کنیم اما مامانیت گفته بود درد سر داره و تصمیم گرفتن کنتاکی درست کنن بابات هم رفت و دو تا مرغ سالم خرید و به من گفت بریم بالا و همون جا درستش کنیم تا من مرغ هارو شستم ساعت ۲۰:۳۰ شد و با عجله گذاشتیم تو فر همه میگفتن گشنمون شد کی حاضر میشه باباییت هم گفت شعله رو زیاد کنید زود تر حاضر شه ما هم همین کارو کردیم اما اگه بدونی چی شد از عجله ای که کردیم یادمون رفت که محافظ فر رو بذاریم و وقتی رفتیم سراغ فر دیدیم تمام کلید هاش و دسته و همه چیش آب شده اونقدر هول کردیم که اشتباهی به جای چرخوندن و خاموش کردن فر شعله ی وسط رو میچرخوندیم و میگفتیم چرا خاموش نمیشه و از ترس اینکه باباییت...
20 فروردين 1390

قیمت نجومی

مانی جونم امروز مامان رفت دکتر و حسابی خسته شد بابات هم خیلی حوصله اش سر رفت و دایم میگفت من میرم تو ماشین منتظر میمونم اما به خاطر اینکه من ناراحت شدم نرفت. مطب دکتر شلوغ بود و منشی هر سری ۶ نفر رو با هم میفرستاد داخل و اصلا نمیشد خصوصی با دکتر صحبت کرد. من اونقدر منتظر نشستم که کمر درد گرفتم و تو هم حسابی وول میخوردی.قربونت برم فکر کنم تو هم خسته شدی.بابات که تا وارد مطب شد گفت الان یه قیمت نجومی میده و همین طور هم شد و دو برابر دکتر های دیگه دستمزدش بود.بابات گفت اگه میخوای همین دکتر زایمانت کنه اشکالی نداره اما من راضی نشدم و تصمیم گرفتم یه دکتر دیگه برم آخه بابات زحمت کشیده و من راضی نیستم واسه کلاس خودم الکی ولخرجی کنم.
20 فروردين 1390