پدر و پسر
مانی جونم عزیز دلم مامان ازت ناراحته حالا بهت میگم چرا.دیروز بابات اومد خونه و یه سر رفت بالا بعد که اومد گفت مامانیت و بابایت بالا تنها بودن واسه همین گفته ناهار بیان پایین.بابات گوشت و سیبزمینی وپیاز رو چرخ کرد ومن هم مخلفات رو آماده کردم یه شامی درست کردیم تقریبا ساعت ۱۴:۳۰غدا خوردیم و بابات داشت تعارف میکرد که اگه سیر نشدین موادش آماده هست یه دقیقه سرخ کنیم هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای در اومد!! عمه رویات بود با یه پفک بزرگ پرسیدم ناهار خوردین با خنده گفت نه گفتم الان درست میکنم گفت نمیخواد غذای خودم رو نخورده پا شدم عمه ات اومد وگفت تو برو خودم سرخش میکنم و من هم قبول کردم خلاصه ساعت ۱۶ بود که بعد از چای و میوه رفتن بالا و منو بابات ه...
نویسنده :
مامان ماني جون
11:46